آیه 25 سوره قصص

از دانشنامه‌ی اسلامی

فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا ۚ فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ ۖ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

[28–25] (مشاهده آیه در سوره)


<<24 آیه 25 سوره قصص 26>>
سوره :سوره قصص (28)
جزء :20
نزول :مکه

ترتیل

ترجمه (مکارم شیرازی)

ترجمه های فارسی

(موسی هنوز لب از دعا نبسته بود که دید) یکی از آن دو دختر که با کمال (و قار و) حیا راه می‌رفت باز آمد و گفت: پدرم از تو دعوت می‌کند تا در عوض سقایت و سیراب کردن گوسفندان ما به تو پاداشی دهد. چون موسی نزد او (یعنی شعیب پدر آن دختر) رسید و سرگذشت خود را بر او حکایت کرد (شعیب) گفت: اینک هیچ مترس که از شر قوم ستمکار نجات یافتی.

پس یکی از آن دو [زن] در حالی که با حالت شرم و حیا گام بر می‌داشت، نزد او آمد [و] گفت: پدرم تو را می طلبد تا پاداش اینکه [دام های] ما را آب دادی به تو بدهد. چون نزد او آمد و داستانش را بیان کرد، گفت: دیگر نترس که از آن گروه ستمکار نجات یافتی.

پس يكى از آن دو زن -در حالى كه به آزرم گام بر مى‌داشت- نزد وى آمد [و] گفت: «پدرم تو را مى‌طلبد تا تو را به پاداش آب‌دادن [گوسفندان‌] براى ما، مزد دهد.» و چون [موسى‌] نزد او آمد و سرگذشت [خود] را بر او حكايت كرد، [وى‌] گفت: «مترس كه از گروه ستمگران نجات يافتى.»

يكى از آن دو زن كه به آزرم راه مى‌رفت نزد او آمد و گفت: پدرم تو را مى‌خواند تا مزد آب‌دادنت را بدهد. چون نزد او آمد و سرگذشت خويش بگفت، گفت: مترس، كه تو از مردم ستمكاره نجات يافته‌اى.

ناگهان یکی از آن دو (زن) به سراغ او آمد در حالی که با نهایت حیا گام برمی‌داشت، گفت: «پدرم از تو دعوت می‌کند تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را که برای ما انجام دادی به تو بپردازد.» هنگامی که موسی نزد او [= شعیب‌] آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت: «نترس، از قوم ظالم نجات یافتی!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

Then one of the two women approached him, walking bashfully. She said, ‘Indeed my father invites you to pay you the wages for watering [our flock] for us.’ So when he came to him and recounted the story to him, he said, ‘Do not be afraid. You have been delivered from the wrongdoing lot.’

Then one of the two women came to him walking bashfully. She said: My father invites you that he may give you the reward of your having watered for us. So when he came to him and gave to him the account, he said: Fear not, you are secure from the unjust people.

Then there came unto him one of the two women, walking shyly. She said: Lo! my father biddeth thee, that he may reward thee with a payment for that thou didst water (the flock) for us. Then, when he came unto him and told him the (whole) story, he said: Fear not! Thou hast escaped from the wrongdoing folk.

Afterwards one of the (damsels) came (back) to him, walking bashfully. She said: "My father invites thee that he may reward thee for having watered (our flocks) for us." So when he came to him and narrated the story, he said: "Fear thou not: (well) hast thou escaped from unjust people."

معانی کلمات آیه

  • قصص: (بر وزن شرف): سرگذشت و قصه گويى. مصدر و اسم هر دو آمده است، على هذا آن مفرد است ولى راغب آن را جمع قصه به معنى «اخبار» مى‏‌داند.

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «25»

پس (چيزى نگذشت كه) يكى از آن دو (زن) در حالى كه با حيا وعفّت راه مى‌رفت به نزد او آمد و گفت: همانا پدرم از شما دعوت مى‌كند تا مزد اين‌كه براى ما آب دادى به تو بپردازد. پس همين‌كه‌موسى به نزد آن پدر پير (حضرت شعيب) آمد و سرگذشت خود را براى او بازگو كرد، او گفت:

نترس، تو از (دست) گروه ستمگران نجات يافتى.

پیام ها

1- پاداش انسان‌ها را سريع و بلافاصله بپردازيم. «فَجاءَتْهُ»

2- رفت وآمد زن در بيرون خانه بايد براساس حيا و عفّت باشد. «تَمْشِي عَلَى‌

جلد 7 - صفحه 39

اسْتِحْياءٍ» (حيا، از برجسته‌ترين كمالات زن در قرآن مى‌باشد).

3- در دعوت، مرد از مرد و زن از زن دعوت كند. «إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ»

4- بدون دعوت، خود را ميهمان نكنيم. «إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ»

5- كسى‌كه از دامن طاغوت بگريزد، به خانه‌ى پيامبر خدا ميهمان مى‌شود. «إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ»

6- غريب نوازى، از صفات بارز پيامبران الهى است. «يَدْعُوكَ»

7- براى خدمات مردم، ارزش قائل شويم. «لِيَجْزِيَكَ»

8- قصد قربت، با قدردانى ديگران منافاتى ندارد. «أَجْرَ ما سَقَيْتَ» (حضرت موسى كار را براى رضاى خدا انجام داد؛ ولى حضرت شعيب با پرداخت مزد از زحمات او تقدير كرد.)

9- حوادث را براى اهل‌خبره، تفسير و تحليل و بازگو كنيم. «قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ»

10- عاقبت اهل ايمان، نجات و رستگارى است. «نَجَوْتَ»

11- دعاى انبيا، مستجاب است. «نَجَوْتَ» حضرت موسى ديروز دعا كرد: «رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» «1»، امروز مى‌شنود: «لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»

12- با اولياى خدا بودن، يك نوع ايمنى و احساس امنيّت است. «نَجَوْتَ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «25»

«1» تفسير برهان، ج 3، ص 224 روايت 5 بنقل از زمخشرى در ربيع الابرار. و نيز بحار الانوار، ج 13، باب 2، ص 50، روايت 20 بنقل از نهج البلاغه و تفسير قمى، ج 2، ص 138.

جلد 10 - صفحه 123

فَجاءَتْهُ إِحْداهُما: پس آمد بسوى موسى يكى از آن دو دختر، يعنى صفورا دختر بزرگ، تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ: مى‌رفت در حالتى كه از روى حيا و بر طريق شرم داشتن بود چنانكه ابكار روند، يعنى شرم زده نزد موسى آمد روى بسته با حياء. نزد بعضى آستين به روى افكنده بود. حسن گفته: به خدا قسم كه او هرگز ميان مردم آمد و شد نكرده بود و لكن از جمله زنان مستحييه بود كه طريق راه رفتن ميان مردم را نمى‌دانست و هرگز با كسى از مردم تكلم نكرده بود. بنا بقولى در حين آمدن از جاده عدول نموده به كنار مى‌آمد. چون از دور موسى را ديد پيشتر نيامد بلكه همانجا ايستاد و ندا كرد: قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ‌: گفت بدرستى كه پدر من مى‌خواند تو را، لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا: تا پاداش دهد مر آب دادن تو اغنام ما را براى ما. حضرت موسى به جهت آنكه اصل در اخبار صدق است و كذب خلاف اصل باشد، به قصد زيارت شعيب و به قرب آشنائى به او، اجابت قول صفورا نموده روانه شد.

مروى است كه در راه، باد جامه‌هاى آن دختر را بهم مى‌پيچيد و حجم بدنش ظاهر مى‌شد. «موسى فرمود به او كه از عقب من بيا و مرا راهنمائى كن، من از گروهى هستم كه در عقب زنان نظر نمى‌كنند.» «1» فَلَمَّا جاءَهُ‌: پس چون آمد موسى عليه السّلام نزديك حضرت شعيب، وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ‌: و باز گفت بر او قصه خود را از ابتداى ولادت تا غايت؛ شعيب عليه السّلام دانست كه او از اهل بيت نبوت است. قالَ لا تَخَفْ‌: گفت نترس، نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ‌: نجات يافتى و رها شدى از گروه ستمكاران،

«1» بحار الانوار، ج 13، باب 2، ص 41 بنقل از كمال الدين و تمام روايت به نقل علامه مجلسى در بحار الانوار، ج 13، باب 2، ص 59.

جلد 10 - صفحه 124

يعنى از فرعون و قوم او، چه ايشان را بر اين ولايت دسترس نيست. پس فرمود تا طعام حاضر كردند. موسى عليه السّلام از خوردن امتناع نموده فرمود: ما اهلى هستيم كه كار آخرت را به دنيا نفروشيم، اگرچه مزد آن مساوى دنيا باشد از طلا، يعنى سقايت اغنام براى خدا كردم نه براى جزا. شعيب فرمود: اين طعام نه مزد كار تو است بلكه عادت ما باشد كه هر كه به منزل ما رسد به طريق ضيافت او را خدمت كنيم، حالا تو مهمانى و ماحضرى رسيده، مروت مقتضى آنست كه رد ننمائى، چه ميهمان سخن ميزبان را رد نكند. موسى عليه السّلام بعد از استماع اين كلام از آن طعام تناول فرمود؛ در اثناى آن حال:


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «25» قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ «26» قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى‌ أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ «27» قالَ ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللَّهُ عَلى‌ ما نَقُولُ وَكِيلٌ «28»

ترجمه‌

پس آمد او را يكى از آن دو كه راه ميرفت با شرم گفت همانا پدرم ميخواند تو را كه پاداش دهد بتو مزد آنچه آب دادى براى ما پس چون آمد او را و نقل نمود براى او سرگذشت خود را گفت مترس نجات يافتى از گروه ستمكاران‌

گفت يكى از آن دو دختر اى پدر من بمزدورى گير او را همانا بهترين كسيكه بمزدورى گيرى تواناى امين است‌

گفت همانا من ميخواهم كه تزويج كنم بتو يكى از دو دخترم را اين دو بمهر آنكه مزدور من شوى هشت سال پس اگر تمام كردى دهسال را پس از قبل تو است تفضّلى و نميخواهم كه دشوار كنم بر تو زود باشد كه بيابى مرا اگر خواسته باشد خدا از شايستگان‌

گفت اين ميان من و تو است هر كدام از آن دو مدّت را بپايان رسانيدم پس نباشد تعدّى بر من و خدا بر آنچه ميگوئيم گواه است.

تفسير

قمى ره نقل فرموده كه چون دختران شعيب عليه السّلام مراجعت نمودند نزد او فرمود چه شد زود برگشتيد آنها قضيّه حضرت موسى را نقل نمودند و آنكه او را نمى‌شناختند پس شعيب بيكى از آن دو فرمود برو از او دعوت كن بيايد مزد سقايت او را بدهيم پس آمد نزد او چنانچه خداوند فرموده پس موسى عليه السّلام برخاست و آمد و آن دختر جلو ميآمد و باد وزيد و ساتر او را بلند

جلد 4 صفحه 182

نمود و قدرى از بدنش نمايان شد پس حضرت فرمود در عقب من بيا و مرا براه بوسيله ريگ دلالت كن ما از كسانى هستيم كه پشت سر زنها نگاه نميكنيم و آنچه خداوند فرموده از اينقرار است كه پس آمد نزد حضرت موسى يكى از آن دو دختر حضرت شعيب كه گفته‌اند صفورا نام داشته و بزرگتر بوده ولى از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله روايت شده كه كوچكتر بوده و همان بود كه حضرت او را ترويج نمود و بپدر خود گفت او را اجير كن امّا گرفتن آنحضرت دخترى را كه آمد مسلّم است و اختلافى ظاهرا در آن نيست و در وقت آمدن آثار شرم و حيا از راه رفتن او نمودار بود و عرضه داشت پدرم از شما دعوت مينمايد براى آنكه پاداش آبدادن گوسفندان ما را بشما بدهد و گفته‌اند حضرت فرمود من خدمت او ميرسم ولى پاداش نميخواهم چون آنكار را من براى خشنودى خدا نمودم و چون نزد شعيب آمد و شرح حال خود را از قتل قبطى و خبر دادن آنمرد مؤمن باو و بيرون آمدنش از قلمرو فرعون با ترس و ترصّد وصول دشمن نقل نمود شعيب عليه السّلام فرمود ديگر مترس از شرّ فرعونيان نجات يافتى و بمحلّ امن و امان رسيدى و ظاهرا اين بعد از آن بود كه حضرت طعام تناول فرموده بود چون گفته‌اند حضرت شعيب از دعاء حضرت موسى در آخر آيات سابقه كه دخترانش براى او نقل نمودند دانست حال او را و فرمود اين مرد گرسنه است و دستور داد طعام براى او تهيّه نمودند ولدى الورود حاضر كردند و حضرت بعد از اطمينان بآنكه بعنوان مزد نيست بلكه بعنوان ضيافت است صرف فرمود پس آندختر بپدر خود گفت اى پدر من اينمرد را براى شبانى ما اجير كن چون بهترين كسيكه اجير نموده باشى آنرا مردى است كه داراى قوّت و امانت باشد و شعيب عليه السّلام فرمود امّا قوّت او را دانستى براى آنكه به تنهائى از آندلو بزرگ آب كشيد ولى امانت او را از كجا يافتى دختر قضيّه عقب افتادن آنحضرت در راه و سببش را نقل نمود و عرضه داشت اينهم امانتش چنانچه اين گفتگو را قمى ره نقل نموده و در فقيه از امام كاظم عليه السّلام نقل نموده كه شعيب عليه السّلام فرمود قوّتش را از برداشتن آنسنگ فهميدى امانتش را از كجا دانستى دختر قضيّه بين راه را عرضه داشت بهمان تقريب كه از قمى ره نقل شد و در مجمع از امير المؤمنين عليه السّلام‌

جلد 4 صفحه 183

هم اينمعنى تأييد شده است و حضرت شعيب بعد از اطلاع بر اصالت و نجابت و بزرگى و بزرگوارى آنحضرت مايل بمواصلت با او شد و فرمود من ميخواهم يكى از اين دو دختر خود را كه حاضر نزد تو هستند بزنيّت تو در آورم بشرط آنكه اجير من شوى هشت سال پس اگر بده سال رساندى مدّت كار خود را تفضّلى است كه از تو بما شده و از طرف ما الزامى بر تو نيست من نميخواهم بتو سخت گيرى كنم در معامله بعدا انشاء اللّه مى‌يابى مرا از كسانيكه در معامله و سلوك با كارگرانشان خوبى و خوش رفتارى مينمايند و حضرت موسى فرمود همين قرار داد ميان من و شما باشد هر يك از آندو مدّت را من بپايان رساندم كسى حقّ تعدّى بر من ندارد و خداوند بر اين گفتگو و قرار داد ما شاهد و كارساز است و ما را موفّق بوفا خواهد فرمود و ظاهرا اين قول و قرار پيش از عقد بوده لذا بعضى گفته‌اند كه شعيب عليه السّلام مؤمنين مدين را جمع نمود و دخترش صفورا را بعقد موسى عليه السّلام در آورد پس جاى اشكال نيست كه زوجه و مهر مردّد و عمل براى غير زوجه است تا محتاج بجواب شود كه اين در شرايع سابقه جائز بوده يا احكام انبيا چون عالم بحقايق و عواقب امورند با سايرين فرق دارد و در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند كدام يك از آن دو دختر آمد موسى عليه السّلام را دعوت نمود فرمود همان دختر كه او را تزويج كرد پرسيدند كدام يك از دو مدت را بپايان رسانيد فرمود ده سال را پرسيدند قبل از پايان مدّت عروسى كرد يا بعد فرمود قبل پرسيدند مرد ميتواند زن بگيرد بشرط آنكه دو ماه بپدر آنزن خدمت نمايد فرمود موسى عليه السّلام ميدانست كه مدّت را بپايان ميرساند و قمى ره نيز قريب به اين معنى را نقل نموده و از پيغمبر صلى اللّه عليه و اله هم وفاء حضرت موسى بمدّت اكمل و اطول نقل شده است و در كافى و فقيه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده كه در اسلام نكاح دختر در مقابل عمل براى پدر يا برادر جائز نيست چون مهر دختر بايد باو برسد نه كس ديگر و اللّه اعلم باحكامه.

جلد 4 صفحه 184

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


فَجاءَته‌ُ إِحداهُما تَمشِي‌ عَلَي‌ استِحياءٍ قالَت‌ إِن‌َّ أَبِي‌ يَدعُوك‌َ لِيَجزِيَك‌َ أَجرَ ما سَقَيت‌َ لَنا فَلَمّا جاءَه‌ُ وَ قَص‌َّ عَلَيه‌ِ القَصَص‌َ قال‌َ لا تَخَف‌ نَجَوت‌َ مِن‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِين‌َ «25»

‌پس‌ آمد يكي‌ ‌از‌ ‌آن‌ دختران‌ شعيب‌ راه‌ ميرفت‌ بآرامي‌ ‌با‌ كمال‌ حياء و عفت‌ ‌گفت‌ ‌به‌ موسي‌ بدرستي‌ ‌که‌ پدرم‌ تو ‌را‌ دعوت‌ فرموده‌ ‌که‌ مزد و جزاء ‌اينکه‌ زحمتي‌ ‌که‌ ‌بر‌ ‌ما كشيدي‌ و سقايت‌ كردي‌ بدهد ‌پس‌ چون‌ آمد موسي‌ نزد شعيب‌ و شرح‌ حال‌ ‌خود‌ ‌را‌ بيان‌ كرد شعيب‌ باو ‌گفت‌ مترس‌ نجات‌ پيدا كردي‌ ‌از‌ قوم‌ ظلم‌ كنندگان‌.

فَجاءَته‌ُ إِحداهُما گفتند ‌آن‌ دختر بزرگش‌ ‌که‌ همين‌ دختر ‌را‌ شعيب‌ بموسي‌ تزويج‌ كرد.

تَمشِي‌ عَلَي‌ استِحياءٍ مشي‌ و طريقه‌اش‌ ‌از‌ روي‌ حيا و خجلت‌ بوده‌ ‌که‌ بيايد و يك‌ مرد غريب‌ ‌را‌ دعوت‌ كند چون‌ امر پدر ‌بود‌ و اطاعتش‌ لازم‌ ‌بود‌ آمد اي‌ كاش‌ دختر شعيب‌ ميآمد و دختران‌ امروز ‌را‌ مشاهده‌ ميكرد ‌که‌ ‌با‌ كمال‌ زينت‌ و آرايش‌ ميان‌ هزار اجنبي‌ صحبت‌ و شوخي‌ و ‌هم‌ مجلس‌ و ‌هم‌ مشرب‌ ‌در‌ مجالس‌ فحشاء و منكرات‌ و تفريح‌ و تفريحات‌ مشي‌ ميكنند البته‌ ‌آن‌ دختر شعيب‌ ‌است‌ و اما دختر پيغمبر اسلام‌ حضرت‌ ‌رسول‌ ‌از‌ ‌او‌ پرسيدند چه‌ صفتي‌ ‌از‌ ‌براي‌ زن‌ بهترين‌ صفات‌ ‌است‌ عرض‌ كرد اينكه‌ چشمش‌ بنامحرمي‌ نيفتد و چشم‌ نامحرمي‌ باو نگاه‌ نكند.

جلد 14 - صفحه 225

قالَت‌ إِن‌َّ أَبِي‌ يَدعُوك‌َ لِيَجزِيَك‌َ أَجرَ ما سَقَيت‌َ لَنا و ‌لو‌ حضرت‌ موسي‌ ‌براي‌ اجر و مزد‌-‌ ‌اينکه‌ سقايت‌ ‌را‌ نكرد لكن‌ شعيب‌ خواست‌ تدارك‌ كند زحمت‌ ‌او‌ ‌را‌ حضرت‌ موسي‌ فرمود بدختر شعيب‌ ‌که‌ ‌شما‌ ‌در‌ عقب‌ سر ‌من‌ بيائيد و راه‌ ‌را‌ بمن‌ نشان‌ دهيد ‌که‌ چشم‌ ‌من‌ بچادر ‌شما‌ نيفتد آمد ‌تا‌ نزد شعيب‌، شعيب‌ احوال‌ پرسي‌ كرد كجا بودي‌ و ‌به‌ اينجا ‌براي‌ چه‌ آمدي‌.

فَلَمّا جاءَه‌ُ وَ قَص‌َّ عَلَيه‌ِ القَصَص‌َ شرح‌ حال‌ ‌خود‌ ‌را‌ بيان‌ كرد و شعيب‌ فهميد شخص‌ بزرگواريست‌ ‌از‌ خاندان‌ انبياء مثل‌ اسحق‌ و يعقوب‌ ‌است‌ اولا ‌براي‌ راحت‌ خيال‌ ‌او‌ فرمود:

قال‌َ لا تَخَف‌ نَجَوت‌َ مِن‌َ القَوم‌ِ الظّالِمِين‌َ فرعونيان‌ قدرت‌ ‌بر‌ ورود مدين‌ ندارند و ‌از‌ تحت‌ سيطره‌ ‌آنها‌ خارج‌ ‌است‌ سپس‌ ‌براي‌ اينكه‌ موسي‌ جاي‌ ديگري‌ نرود و ‌اينکه‌ زحمت‌ بزرگ‌ ‌که‌ سقايت‌ مواشي‌ ‌است‌ ‌از‌ دخترانش‌ برداشته‌ شود و همان‌ دخترش‌ ‌که‌ آمد و موسي‌ ‌را‌ نزد شعيب‌ برد ‌به‌ پدرش‌ شعيب‌ ‌گفت‌:

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 25)- اما کار خیر را بنگر که چه قدرت نمایی می‌کند؟ یک قدم برای خدا برداشتن فصل تازه‌ای در زندگانی موسی می‌گشاید، و یک دنیا برکات مادی و معنوی برای او به ارمغان می‌آورد، گمشده‌ای را که می‌بایست سالیان دراز به دنبال

ج3، ص457

آن بگردد در اختیارش می‌گذارد.

و آغاز این برنامه زمانی بود که ملاحظه کرد «یکی از آن دو دختر که با نهایت حیا گام بر می‌داشت (و پیدا بود از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم دارد به سراغ او آمد، و تنها این جمله را) گفت: پدرم از تو دعوت می‌کند تا پاداش و مزد آبی را که از چاه برای گوسفندان ما کشیدی به تو بدهد»! (فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیاءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا).

برق امیدی در دل او جستن کرد گویا احساس کرد با مرد بزرگی رو برو خواهد شد، مرد حق شناسی که حتی حاضر نیست زحمت انسانی، حتی به اندازه کشیدن یک دلو آب بدون پاداش بماند.

آری! آن پیر مرد کسی جز شعیب پیامبر خدا نبود.

موسی حرکت کرد و به سوی خانه شعیب آمد، طبق بعضی از روایات دختر برای راهنمایی از پیش رو حرکت می‌کرد و موسی از پشت سرش، باد بر لباس دختر می‌وزید و ممکن بود لباس را از اندام او کنار زند، حیا و عفت موسی (ع) اجازه نمی‌داد چنین شود، به دختر گفت: من از جلو می‌روم بر سر دو راهیها و چند راهیها مرا راهنمایی کن.

موسی وارد خانه شعیب شد و ماجرای خود را برای او باز گو کرد.

قرآن می‌گوید: «هنگامی که موسی نزد او آمد [شعیب] آمد و سر گذشت خود را شرح داد گفت: نترس، از قوم ظالم نجات یافتی» (فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ).

موسی به زودی متوجه شد استاد بزرگی پیدا کرده است. شعیب نیز احساس کرد شاگرد لایق و مستعدی یافته.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسير احسن الحديث، سید علی اکبر قرشی، ج‏8، ص:32

منابع